امام رضا از امام کاظم از امام جعفر صادق از امام محمد باقر از امام سجاد از امام حسن علیهم السلام نقل فرمود: از دایی ام هند بن ابی هاله درباره آراستگی رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم، او که از جمله واصفان پیامبر بود گفت:
رسول خدا شکوهمند و والا بود، رُخش چون ماه شب بدر می درخشید، قدی بلندتر از میانه قامتان و کوتاه تر از بلندقامتان داشت، سرش بزرگ و موهایش صاف بود، اگر موهایش از فرق جدا شده بود که هیچ و گرنه از نرمه گوش هایش پایین تر نمی آمد، رخسار گلگون و پیشانی گشاده داشت و ابروانش باریک و کشیده بود بدون این که به هم پیوسته باشد و در میانشان رگی بود که با خشم برجسته می شد، بینی کشیده ای داشت که بالایش می درخشید و هر که به دقت در چهره اش نمی نگریست می پنداشت بینی دراز دارد، محاسن انبوه و گونه های نرم و دهان سِفت و دندان های سفید و گشوده داشت، موی سینه اش باریک و گردنش همچون گردن تندیسی زیبا با درخشش نقره بود، اندامی میانه و بدنی تنومند و منسجم داشت و شکم و سینه-اش هم راستا بود.
میان شانه هایش فراخ بود و پیکرش تنومند، اندام هویدایش نورانی بود و از بالای سینه اش تا به نافش خط موی باریکی کشیده شده بود و بر بقیه سینه و شکمش هیچ مویی نبود، بر بازوان و شانه ها و بالای سینه اش موی اندکی داشت، ساعدهایش طویل بود و کف دستانش پهن، دست و پایش ستبر و پشتش راست بود، استخوان های تَنَش کشیده و ظریف بود و کف پایش گود بود، پاهایش برابر بود و آب به راحتی از آن¬ها سرازیر می شد، استوار گام برمی داشت و در راه رفتن گام هایش برابر بود و به نرمی گام برمی داشت اما تُند می¬رفت، چون قدم می زد انگار از سراشیب روان بود و وقتی به کسی رو می کرد با همه بدنش رو می-کرد، نگاهش فروهشته بود و بیش از آن¬که به آسمان بنگرد به زمین می¬نگریست، دیدگانش در رودررویی اُبهّت داشت و هر که به دیدارش می آمد در سلام سبقت می گرفت.
امام حسن علیه السلام می فرماید: به او گفتم گفتارش را برایم وصف کن. گفت:
پیوسته اندوهگین به نظر می آمد و در اندیشه بود و آسوده نبود، جز به ضرورت سخن نمی گفت و سخن را با کُنج دهان آغاز می کرد و به پایان می رساند، جامع و رسا بدون آن که زیاده رَود یا کم بگذارد با مهربانی سخن می گفت، در گفتار نه به کسی ستم روا می داشت و نه کسی را تحقیر می کرد، نعمت هرچند کم در نظرش بزرگ می نمود و هیچ نعمتی را مکروه نمی داشت و نه خوراکی را می نکوهید و نه می ستود، دنیا و اموراتش خشمگینش نمی کرد، اگر حق لطمه می دید دیگر کسی ایشان را نمی شناخت، از روی خشم کاری نمی کرد تا در این راه یاری شود، وقتی به چیزی اشاره می کرد با همه کف دست اشاره می کرد، به هنگام تعجب و شگفتی دست خود را برمی گرداند، به هنگام سخن گفتن دستان خود را به هم می رساند و با کف دست راست انگشت شست چپ را می گرفت، به هنگام خشم چشم بر می گرفت و رو می گرداند، به هنگام شادی دیده فرو می هشت و خنده اش از لبخند نمی گذشت و آن گاه دندان هایش چون دانه های تگرگ هویدا می شد.
امام حسن علیه السلام می فرماید: من اندک زمانی سخنان هند بن ابی هاله را از حسین ـ علیه السلام ـ پنهان داشتم و سپس برایش بازگفتم و دریافتم که او پیش از من نزد او رفته و سئوال مرا از او پرسیده و دانستم که حسین افزون بر آن از پدرمان ـ علیه السلام ـ نیز درباره حال پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در خانه و بیرون از خانه و در مجالس و چگونگی هیئت پیامبر پرسیده و ایشان در این باره هیچ چیز را فرو نگذاشته است.
حسین فرمود: از پدرم درباره حال رسول خدا در خانه پرسیدم. ایشان فرمود:
به خانه رفتن پیامبر به اختیار خود بود. وقتی به خانه می رفت حضور خود را سه بخش می کرد، بخشی برای خداوند و بخشی برای خانواده و بخشی برای خود. سپس قسمتی از بخش خود را با مردم تقسیم می کرد و در آن هنگام به واسطه خواص برای عوام سخن می گفت. با این حال پیامبر چیزی از وقت خود را از آنان دریغ نمی کرد. در سیره حضرت چنان بود که ایشان اهل فضل را در اجازه دیدار مقدّم می-داشت و آنان را نیز بسته به میزان فضیلتشان در دین تقسیم می کرد. از آن میان کسی یک درخواست داشت و کسی دو درخواست و کسی چند درخواست. این چنین به آنان مشغول می شد و به کار آنان چنان می رسید که امور خودشان و امت را اصلاح کند، مثلا از آنان سئوال هایی می رسید یا آنان را از آن چه که بایسته بود آگاه می کرد و می فرمود باید حاضران به غایبان نیز پیام بدهند و همچنین باید درخواست کسی را که خود نمی-تواند بیاید و مطرح کند به من برسانید، زیرا هر کس درخواست کسی را که نمی تواند خود درخواستش را مطرح کند به گوش زمامداری برساند، خداوند در روز قیامت گام هایش را استوار می دارد. در محضرش جز این گونه سخن گفته نمی شد و در این باره از هیچ کس لغزشی نمی پذیرفت. این چنین بزرگان خدمت حضرت می آمدند و با بهره های فراوان و پاسخ های روشنگر برمی گشتند.
برادرم حسین علیه السلام فرمود: از پدرم علیه السلام درباره حال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در بیرون از خانه پرسیدم آن جا چه می کرد؟ ایشان فرمود:
پیامبر دم فرو می بست، جز درباره آن چه به او مربوط می شد یا در گفتاری که دل های مردم را به ایشان نزدیک می¬کرد و آنان را رمیده نمی ساخت. حضرت بزرگ هر قوم را بزرگ می داشت و وی را بر آنان سرپرست می نهاد، از مردم (در موارد غیر ضروری و بی فایده)پرهیز داشت و از آنان دوری می گزید بدون آن که شادی و خوش خلقی خود را از احدی دریغ کند، جویای حال یاران خود بود و از مردم درباره اوضاعشان سئوال می کرد، نیکی را نیک برمی شمرد و استوارترش می ساخت و ناپسندی را ناپسند برمی شمرد و بی مایه ترش می ساخت، در کارها میانه رو بود و از این که مبادا مردم غفلت ورزند یا سستی کنند غافل نمی-شد، در راه حق نه پا پس می کشید و نه پا فراتر می گذاشت، از میان مردم نیکان ایشان به دلش می نشستند، برترین مردم در نظرش خیرخواه ترین آن ها برای مسلمانان بود و والامقام ترین مردم در نظرش همگام ترین و همیارترین آن ها بود.
برادرم حسین علیه السلام فرمود: از پدرم علیه السلام درباره حضور پیامبر صلی الله علیه و آله در مجالس پرسیدم. ایشان فرمود:
رسول خدا بدون یاد خدا نه می نشست و نه برمی خاست، هیچگاه جایگاه مشّخصی برای خود معیّن نمی کرد و از انجام این کار نهی می فرمود. وقتی به آخر مجلسی می رسید در همان آخر مجلس می نشست و به انجام این کار امر می فرمود. حال همه هم مجلسان خود را رعایت می کرد و چنان رفتار می کرد که هیچ یک از هم مجلسانش نپندارد کسی را بیش از او ارج نهاده است، هر که با حضرت همنشین می شد ایشان آن قدر شکیبایی می کرد تا او از نزد ایشان برود، هر که برای درخواستی نزد ایشان می رسید بازنمی گشت جز آن که با خواسته اش و یا با گفتاری کارآمد و دست یافتنی از نزد حضرت بازمی گشت، خوش خلقی ایشان همه مردم را در بر می گرفت و پدر آنان شده بود، همه از لحاظ حقوق در نظر ایشان یکسان بودند، مجلس حضرت مجلس بردباری و آزرم و راستی و امانت داری بود، آن جا نه صداها بلند می شد و نه حُرمت ها شکسته می شد و نه لغزش ها فاش می شد، همه همتراز بودند و بر اساس تقوا همبسته بودند، همه فروتن بودند و به بزرگتر احترام می گذاشتند و به کوچکتر مهر می ورزیدند و نیازمند را مقدّم می شمردند و غریبه را پاس می داشتند.
برادرم حسین فرمود: به پدرم عرض کردم سیره پیامبر در برخورد با همنشینان خود چگونه بود؟ ایشان فرمود:
پیامبر همواره خنده رو و نرم خو و خوش برخورد بود، نه تندخو بود و نه درشت گو و نه دشنام گو و نه خرده جو و نه تملّق گو. هر آن چه را خوش نمی داشت نادیده می انگاشت و این چنین امیدوارانِ آستانش از او مأیوس و ناکام نمی شدند. از سه چیز بُریده بود: بگومگو و پُرحرفی و دخالت (بی جا). در برخورد با مردم سه کار را وانهاده بود: کسی را سرزنش و نکوهش نمی کرد و عیب و خطای کسی را پی نمی گرفت و چون امید ثواب نمی رفت سخن نمی گفت. چون لب به سخن می گشود هم نشینانش چنان سر فرو می آوردند و دم فرو می بستند که گویی پرنده ای بر سرشان نشسته و چون دم فرو می بست لب به سخن می گشودند و در حضورش نزاع در گفتار نمی کردند. هر که سخن می گفت به او گوش فرا می دادند تا کلامش به پایان رسد. در محضرش هر که اولویت داشت سخن می گفت. آنان از هر چه می خندیدند حضرت هم از آن می خندید و از هر چه تعجب می کردند ایشان هم از آن تعجب می کرد. در برابر تندخویی غریبه به هنگام پرسش یا سخن چنان بردبار بود که گاه یارانش می خواستند آنان را دستگیر کنند، می فرمود: هرگاه دیدید حاجتمندی در پی حاجت خود است از او پشتیبانی کنید. از هیچ کس ستایش نمی پذیرفت مگر از کسی که نیکی را جبران می کرد. کلام کسی را نمی بُرید مگر به ضرورت که در آن هنگام یا با نهی کلامش را می بُرید و یا برمی خاست.
برادرم حسین علیه السلام فرمود: از پدرم علیه السلام درباره سکوت رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم. ایشان فرمود:
سکوت پیامبر به چهار گونه بود: بردباری و پرهیز و ارزیابی و اندیشیدن؛ ارزیابی اش در راستای تقسیم مساوی گوش و چشم خود برای مردم بود، اندیشیدنش درباره بقا و فنا بود، بردباری اش در صبرش گرد آمده بود: هیچ چیز حضرت را خشمگین نمی کرد و برنمی انگیخت، هوشیاری اش در چهار چیز گرد آمده بود: عمل به نیکی ها تا مردم از ایشان پیروی کنند، ترک ناپسندی ها تا مردم هم از آن ها دوری کنند، اجتهاد رأی در راستای صلاح امت و پرداختن به کاری که خیر دنیا و آخرت را برای امت جمع آورَد.
منبع: بحار الانوار ج 16 ص 148- 153 به نقل از عیون الاخبار ص 176 - 178
.: Weblog Themes By Pichak :.